نويسنده: حضرت آيت الله حاج سيد ابوالقاسم خوئي ( ره )
مترجم: محمد صادق نجمي- هاشم هاشم زاده هريسي



 

(لاَ إِکْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ. )(1)
در قبول دين اکراهي نيست[زيرا] که راه درست از راه انحرافي روشن شده است.
عده اي مي گويند: اين آيه با آيه ي جهاد نسخ گرديده است زيرا خداوند در آيه جهاد به جهاد فرمان مي دهد و اکراه در دين را لازم و واجب مي شمارد، آن جا که مي فرمايد:
(يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنَافِقِينَ. )(2)
اين پيامبر! با کافران و منافقان جهاد کن!
عده ديگر مي گويند: آيه اول نسخ نگرديده بلکه عموميت آن با آيه ي دوم تخصيص و استثنا خورده و به اهل کتاب اختصاص يافته است زيرا به طوري که قبلاً گفتيم، اگر عوامل خاص پيش نيايد، با اهل کتاب تنها به جرم کافر بودنشان جنگ جايز نيست.

مؤلف:

به نظر ما اين آيه از محکمات است نه نسخي به آن راه يافته و نه عموميتش تخصيص و تبصره خورده است.
توضيح اين که: «کره» که ريشه «اکراه» است، در لغت در دو معني استعمال مي شود:
اول: ناخوشايند بودن که مقابل رضا و خشنودي است و در آيه:
(وَ عَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَکُمْ. )(3)
به همين معني است.
دوم: به معناي اجبار که مقابل اختيار است، مانند آيه(وَ حَمَلتهُ اُمُّهُ کُرهاً وَ وَضَعَتهُ کُرهاً) که حامله بودن به طفل و زاييدن آن غالباً از روي رضا و رغبت است ولي عملي است که طبعاً از اختيار انسان خارج است و در اين آيه شريفه« کره» به معناي اجبار و غيراختياري بودن عمل است.
قائل شدن به نسخ يا تخصيص در اين آيه شريفه منوط و موقوف بر اين است که«اکراه» به معناي اول- به معناي «ناخوشايند»- استعمال شود زيرا در اين صورت از آيه مذکور چنين استفاده مي شود که پذيرفتن دين بايد از روي رضا و خوشايندي باشد ولي آيه جهاد آمده، آن را نسخ نموده و مي گويد: با آنان بجنگيد تا دين را بپذيرند گرچه از راه رضا و رغبت نبوده و پذيرفتن دين براي آنان ناخوشايند باشد.
اما سخن در اين است که اکراه را در اين جا به دلايلي چند نمي توانيم به معناي ناخوشايند تفسير کنيم تا مقدمات نسخ فراهم آيد زيرا:
1- دليلي بر اين تفسير و انتخاب نيست، در صورتي که در اختصاص دادن لفظ مشترک به يکي از معناهاي آن بايد قرينه و دليلي در کار باشد.
2- دين در آيه مذکور اعم از اصول و فروع است و کفر و ايمان(رَشد- غَيّ) که بعداً در آيه ذکر شده است، نمي تواند دليل اين باشد که منظور از آن ها تنها اصول دين است که با کفر و ايمان سروکار دارد زيرا آشکار شدن راه هدايت و ضلالت در انجام دادن احکام و فروع دين نيز بي تأثير نيست و با آن هم ارتباط خاصي دارد.
از طرف ديگر مي دانيم که در فروع دين اسلام، از روز اول در بعضي از موارد طبيعتاً سختي، اکراه و ناخوشايندي وجود دارد، مانند اين که بدهکار مجبور است قرض خود را بپردازد، زن موظف و مجبور است از شوهر خود اطاعت کند، دزد بايد از سرقت و دزدي دست بردارد.
بنابراين، چگونه مي توان ادعا کرد که در دين اسلام هيچ گونه ناخوشايند و اکراهي نيست و دستوري وجود ندارد که برخلاف رضا و خشنودي انسان باشد؟!
3- اگر «اکراه» در اين آيه به معناي ناخوشايندي تفسير شود، با ذيل آيه که « تبيّن و روشن شدن راه هاي هدايت و ضلالت است»، نمي سازد جز اين که بگوييم واضح و روشن بودن دلايل و علائم حقانيت دين، در دل انسان رضا و رغبت به وجود مي آورد که با خوشايندي و ميل خود، آن را بپذيرد و در چنين صورت نيازي نيست که مردم برخلاف رضا و رغبت شان به پذيرفتن دين وادار شوند.
اگر آيه بدين گونه تفسير گردد، در اين صورت اصلاً با آيه جهاد قابل نسخ نمي باشد تا در پيرامون آن سخني به ميان آيد زيرا دين اسلام از روز اول دلايلش محکم و استوار و براهين آن روشن و نمايان و روز به روز استوارتر و نمايان تر مي گردد و اين تبيّن، بداهت و روشني براي تمام مردم اعصار اول و قرون بعدي هميشه بوده و خواهد بود و پيوسته بيش تر خواهد گرديد.
پس با اين حال چگونه متصور است که در اثر همان تبيّن و روشني، مردم اوايل اسلام در پذيرفتن دين آزاد باشند ولي در زمان هاي بعدي اين حکم با فرمان جهاد نسخ گردد و مردم به حکم اکراه و با ناخوشايندي وادار به پذيرفتن دين گردند، در صورتي که تبيّن و روشني در دوران هاي بعدي بيش تر بود، دلايل و براهين، استوارتر و نمايان تر مي شد؟!
اگر تبيّن و روشني راه هدايت از راه ضلالت، دليل آزادي و رعايت رضا و رغبت در پذيرش دين بود، جايي براي جهاد باقي نمي ماند، در صورتي که موضوع جهاد در اسلام يک حکم حتمي و ثابت است.
اين است که بايد گفت« اکراه» در آيه ي مورد بحث به معناي «ناخوشايندي» و مخالف ميل و رغبت نيست، پس قهراً به معناي دوم است که همان «اجبار» مقابل اختيار مي باشد و در اين صورت هدف و معناي آيه شريفه چنين خواهد بود که: دين خدا بر پايه ي اکراه و اجبار استوار نيست، نه در اصول و عقايد و نه در فروع و احکامش کوچک ترين پيچيدگي و مطلب غيرقابل درک وجود ندارد، دين خدا ساده و روشن و واضح بوده، بر فطرت و طبيعت بشري بنا نهاده شده است.
خداوند که کتاب هاي آسماني را نازل فرموده و پيامبراني فرستاده تا دين و قوانين اش را روشن ساخته است، به اين جهت که هر کس از روي دليل و برهان و از راه روشن و مستقيم به سعادت برسد و يا در بدبختي و هلاکت قرار گيرد، نه کورکورانه و از راه تقليد و يا عادت.
خداوند در يک آيه ديگر اين حقيقت را چنين بيان مي کند که:
(إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً. )(4)
ما راه را به او نشان داديم، خواه شاکر باشد [و پذيرا گردد] يا ناسپاس.
خلاصه سخن اين که: خداوند کسي را به ايمان آوردن و پذيرفتن آئين اش وادار نساخته است، بلکه تنها حق را نمايانده و راه هدايت و سعادت را نشان داده و از گمراهي و ضلالت جدا و مشخص نموده است. اينک هر کس بپذيرد و ايمان آورد، از روي اختيار مي باشد و هر کس راه ضلالت را در پيش گيرد، از روي اختيار است.
گرچه خداوند مي توانست تمام مردم و افراد بشر را به دين خود وادار و مجبور سازد، دين خود را جبراً و بدون اختيار در مغز آنان جا دهد ولي حکمت و عدالت پروردگار ايجاب مي کند که مردم در اعمال و کردارشان و در انتخاب راه سعادت و شقاوت مجبور نباشند تا به اختيار به سوي کمال انساني سير نموده، با لياقت و شايستگي، قرب الهي براي خود کسب کنند و يا راه شقاوت و هلاکت را در پيش گيرند، تنها خداوند راه را نمايانده و راه را از چاهش نشان داده است.
اين است معناي آيه مورد بحث که خداوند مي فرمايد:(لَا اِکراهَ فِي الدّينِ قَد تَبَيَّنَ الرُشدُ مِنَ الغَيِّ)، يعني «در دين اجباري نيست زيرا که راه هدايت از هلاکت جدا و روشن شده است.»
اين همان حقيقت ثابت و مسلّمي است که در قرآن در طي آيات فراوان به صراحت آمده است:
(وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَ لکِنْ لِيَبْلُوَکُمْ فِي مَا آتَاکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ‌ )(5)
و اگر خدا مي خواست، همه شما را امت واحدي قرار مي داد ولي خدا مي خواهد شما را در آن چه به شما بخشيده بيازمايد؛ پس در نيکي ها بر يکديگر سبقت بجوييد. بازگشت همه شما به سوي خداست، پس از آن چه در آن اختلاف مي کرديد، به شما خبر خواهد داد.
(قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاکُمْ أَجْمَعِينَ.‌ )(6)
بگو! دليلي قاطع براي خداست[ دليلي که براي هيچ کس بهانه اي باقي نمي گذارد] و اگر او بخواهد، همه شما را[ به اجبار] هدايت مي کند.
(وَ قَالَ الَّذِينَ أَشْرَکُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ‌ءٍ نَحْنُ وَ لاَ آبَاؤُنَا وَ لاَ حَرَّمْنَا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ‌ءٍ کَذلِکَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِينُ‌.)(7)
مشرکان گفتند: اگر خدا مي خواست، غير او را پرستش نمي کرديم، نه ما و نه پدران ما و بدون فرمان او چيزي را حرام نمي شمرديم، کساني که پيش از ايشان بودند نيز[ در برابر دعوت پيامبران] همين روش را اتخاذ کرده بودند ولي آيا پيامبران وظيفه اي جز ابلاغ آشکار دارند؟!

پي نوشت ها :

1-بقره/256.
2- توبه/73.
3-بقره/216.
4-دهر/3.
5-مائده/48.
6-انعام/149.
7-نحل/35.

منبع مقاله :
خوئي، حضرت آيت الله حاج سيدابوالقاسم خوئي(ره)(1385)، البيان في تفسير القرآن، ترجمه محمد صادق نجمي- هاشم هاشم زاده هريسي، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، سازمان چاپ و انتشارات، چاپ دوم